* آقای ایمانیان ابتدا خودتون را معرفی نمایید؟
محمدعلی ایمانیان هستم متولد ۱۳۴۴ شهر نجف آباد اصفهان، در سال ۱۳۶۹ ازدواج کردم و خداوند دو دختر به ما هدیه کرده است.
* چه سالی به جبهه اعزام شدید و در چه عملیات هایی شرکت داشتید؟
در سال ۱۳۶۱ برای اولین بار به جبهه اعزام شدم و در عملیات های مختلفی مانند عملیات محرم، رمضان، عملیاتهای والفجر و خیبر حضور داشتم.
* چگونه به اسارت نیروهای عراقی درآمدید؟
اسفند ۱۳۶۲در عملیات خیبر حضور داشتم. در آن عملیات برای غافلگیری دشمن ما از طریق هلیبرد وارد جزیره مجنون شدیم. متأسفانه در جزیره در محاصره نیروهای عراقی قرار گرفتیم و درگیری آغاز شد. ما توانستیم تا ظهر روز بعد در برابر نیروهای عراقی دفاع کنیم اما بسیاری از دوستان و همسنگران به شهادت رسیدند و ما هم به اسارت دشمن درآمدیم.
* برخورد نیروهای عراقی چگونه بود؟
من در آن زمان که اسیر شدم به شدت زخمی شده بودم، با همان وضعیت دستان من را با سیم از پشت بسته بودن و داخل سنگر تانک عراقی انداختند. سپس با یک دستگاه نفربر ما را به بصره بردند.
* وضعیت محل اسکان شما چطور بود و دوران اسارت چگونه گذشت؟
تعداد ریادی از اسرا را در ۳ سالن جا دادند و تراکم جمعیت به حدی بود که فقط می توانستیم بنشینیم و جایی برای دراز کشیدن نبود. بعد از یک روز چون زخمی بودم من را به بیمارستان بصره بردند. در آن زمان درگیری ها شدت پیدا کرده بود و گلوله های توپ ایران در اطراف بیمارستان بصره فرود میآمد. مدت ۱۰ روز در بیمارستان بصره بودم و دو عمل جراحی روی من انجام شد بعد با اتوبوس بلانکاری ما را به بغداد بردند، یک شب در بغداد بودیم سپس ما را به کمپ شهر موصل منتقل کردند که تا ۵ سال در این کمپ بودیم. چون ریه ام به دلیل جراحت عفونت کرده بود حدود دوسال و نیم در اتاق بهداری کمپ بستری بودم و چهار عمل جراحی روی من انجام شد. زمانی که بستری بودم عراقیها بخاطر جراحتم شکنجه ام نکردند ولی از اینکه دوستانم زیر شکنجههای سنگین و شلاق بعثیها قرار داشتند به شدت ناراحت بودم.
* چگونه از آزادی خودتان مطلع شدید و چطور به کشور بازگشتید؟
بعد از امضاء قطعنامه بین ایران و عراق اخبار تبادل اسرا نیز منتشر شد. در آن زمان صدام برای اینکه شو تبلیغاتی را بیندازد تصمیم گرفت که اسرا را به زیارت قبور مطهر امام حسین (ع) و علی (ع) ببرد. صدام این پروژه را از کمپهای شهر موصل شروع کرد و ما هم در قالب سومین گروه با عتبات عالیات اعزام شدیم. وقتی به حرم رسیدیم بچهها بصورت سینه خیز به سمت حرم رفتند و سربازان عراقی که به شدت از این حرکت عصبانی بودند هرچه تلاش کردند نتوانستند مانع این کار اسرا شوند و شروع به شلاق زدن و توهین و ناسزا گفتن کردند. وقتی به حرم حضرت ابوالفضل رسیدیم عراقیها از اینکه مانع حرکت سینه خیز اسرت بشوند ناامید شدند و دیگر شلاق هایشان را کنار گذاشتند. اما رفتار اسرا هنگام زیارت باعث شد که طرح اعزام اسرا به زیارت را نیمه تمام بگذارند و این کار را ادامه ندادند. یک هفته گذشت و سپس ۷۰ نفر از اسرا که مجروح بودند برای آزاد شدن در اولویت قرار گرفتند که من هم عضو این گروه بودم و بخاطر جراحت این هفتاد نفر را با هواپیما به تهران فرستادند.
* خانواده چگونه از آزادی شما با خبر شدند؟
وقتی گروه ۷۰ نفره به تهران رسید از نظر پزشکی معاینه شدیم و بخاطر جراحات و عملهای متعدد پزشکان گفتند که باید یک هفته در بیمارستان بستری باشم. یکی از همشهریانم که در گروه ما بود به شهرستان رفت و به خانواده خبر داده بود که من در تهران قرنطینه هستم. یک هفته در بیمارستان بقیهالله قرنطینه بودم و سپس با آمبولانس من را به منزلمان در نجف آباد بردند.
* چه انتظاری از مردم و مسئولان دارید؟
من قلباً معتقدم که رفتن به جبهه و مجروح شدن، اسارت و … همه یک انجام وظیفه بیشتر نبوده و نیست. ما با خدا معامله کردیم و برای حفظ خاک کشور و نظام اسلامی به جبهه رفته ایم، بابت این ادای وظیفه هیچ انتظار و توقعی از کسی ندارم فقط امیدوارم همواره شاهد سرافرازی کشور و رفع مشکلات مردم باشم.
تهیهوتنظیم: امور ایثارگران پستبانکایران