قاسم خرمی
کرونا از آندسته بیماری هاست که نامش توام با مرگ و نیستی است. البته لزوما کشنده نیست و کسانی که به این واسطه جان می دهند، شاید یک در هزار هم نباشند اما به هر حال، از روزی که گرفتار می شوی، دائم این تصور در ذهنت هست که ممکن است آن «یک» نفری که نمی تواند از آن گذرگاه هزار نفری عبور کند، تو باشی
لحظات دلهره آور هم در طول بیماری کم نیست. معمولا با تب و سرفه و قدری بی حالی شروع می شود ولی به محض اینکه نتیجه آزمایشت مثبت می شود و یا اسکن ریه ات علائمی را نشان می دهد، کوهی از عوارض پنهان، به یکباره آشکار می شود، تشدید تب و سرفه که جای خود، حتی جای واکسن آبله ای که در کودکی زده ای نیز، شروع می کند به تیرکشیدن! همه دردها از همین روح مجروح ماست
در طول دو تا سه روز بیماری، تبدیل به انسان دیگری می شوی و یا به عبارتی به جهان دیگری هبوط می کنی. دیگر از ضد عفونی کردن مکرر دستها خبری نیست، چون احساس می کنی که کار از این حرفها گذشته و حتی به اسپری ضدعفونی کننده هم به چشم خائن بی لیاقتی نگاه می کنی که جز پیس و پیس اضافی، کار مهم دیگری در حق سلامت تو انجام نداده است.
آرامشی عجیب بر دنیای تو حاکم می شود که احساس می کنی هیچ چیزی ارزش این همه دویدن و پس زدن دیگران را نداشته است. درست مثل لحظاتی که دویده ای و به اتوبوس نرسیده ای. در صف بلند مطب دکتر یا تست پزشکی و یا داروخانه نشسته ای اما دیگر هیچ عجله ای نداری که کی نوبتت بشود یا اصلا نشود. می دانی که هیچ خبر خوشی در انتظارات نیست.
بدترین بخش این ماجرا، از دست دادن حس بویایی و چشایی است. دلم می سوزد برای شیشه ادکلن گران قیمتی که روزهای اخیر خریده بودم و حالا با عطر مشهدی ۲ هزارتومانی داخل جیب پالتوی قدیمی ام، هیچ فرقی نمی کند. گاهی فکر می کنم که کرونا انتقام همان عطر مشهدی از ادکلن های شیک خارجی بود و یا انتقام ساندویچ های بی مزه محل، از طعم لذیذ قورمه سبزی های همسرم بود. الان همه بوها و طعم ها، پیش من در برابری گله واری به سر می برند؛ فقط چیزی می خورم تا گرسنه نمانم و گرسنه می شوم تا چیزی بخورم
با همه اینها، کرونا از حس عاطفی انسان چیزی کم نمی کند. شاید تنها مخزن و محفظه ای است که هنوز رمز ورودش را کشف نکرده است. به خصوص در لحظاتی که از شدت درد و رنج، نه می توانی بخوابی و نه نای بلند شدن داری، چهره همه کسانی که دوستشان داری را تجسم می کنی. همه خاطرات پاک شده، بازیابی می شوند و امکان انکار هیچ چیز میسر نیست. تو گویی صحنه آزمایشی از روز قیامت را پیش چشمت بازسازی کرده اند
توان فریاد زدن و داد زدن و جنگیدن نداری اما این فکر هم راحتت نمی گذارد که در زندگی واقعا «چه چیزی هایی ارزش جنگیدن داشت؟! » سوال سختی از خودت پرسیده ای که نه پاسخی سر راست دارد و نه گریزی از پاسخگویی است. من اما معتقدم که در زندگی هنوز هم چیزهایی ارزش جنگیدن دارند اما بدون خشم، بدون کینه، بدون حسادت، بدون دروغ، بدون آنکه صفی را به هم بزنی و دلی را بشکنی، می شود جنگید و زندگی کرد. می توانی خودت باشی و زندگی هم بکنی. هرچه بادا باد
دنیا زیبا خواهد شد اگر ظلمی، دروغی، خشونتی و کینه ای در کار نباشد؛ من فکر می کنم که کرونا اگر ما را نکشد، حتما یک قدمی به طبیعت انسانی نزدیک تر می کند؛ فقط کاش کرونا به جای قلع و قمع توده های بی دفاع که نه داعیه قدرت و کرامت و عدالت دارند و نه حتی توان پرداخت هزینه های درمانی را، از جای دیگری شروع می کرد. دنیا آنها را تغییر می داد تا دنیای دیگران هم، قدری زیبا تر می شد. دیگران که بودند، جایی نمی رفتند.
اعتراف می کنم که آن همه پیامهای محبت آمیز شما را، فعلا قدرت جبران ندارم. قدردان شمایم و فقط بدانید که هیچ دارویی برای مقابله با کرونا، موثرتر از آن پیامهای روح بخش، در اختیار ندارم. وجودتان از درد و رنج مبرا باد